بـــــــــــرای تو مینویسم آهستــه بخوان

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ بـــــــــــرای تو مینویسم آهستــه بخوان خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

 دست خودم نیست 

اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای 
به خدا بدان که این دست خودم نیست!
اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست!
دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.
دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر 
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!
به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!
دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی
 
 

[ جمعه 29 دی 1391برچسب:, ] [ 15:27 ] [ Amir ]

[ ]

 شاید نخندم اما گریه هم نمی کنم ! 


شاید جاودانه نشوم اما آسوده می میرم ...

فرداقلبم را از جا می کنم ، 

چالش می کنم زیر خروارها خاک نم کشیده کویر

شما هم می توانید در مراسم تدفینش شرکت کنید !

فقط لطفا قلبم را ندزدید !

من عاشق نمی شوم 

حتی به قیمت پوسیدن

.
.
.
!
 

[ جمعه 29 دی 1391برچسب:, ] [ 15:18 ] [ Amir ]

[ ]

 اسمتو واسه دلخوشی می خوام ،

دلتو واسه عاشقی می خوام ،

صداتو واسه آرامش می خوام ،

دستت رو واسه نوازش می خوام ،

پاهاتو واسه همراهی می خوام ،

عطرت رو واسه مستی می خوام ،

خیالت رو واسه پرواز می خوام ،

خودت رو واسه پرستش می خوام .

 

 

[ جمعه 29 دی 1391برچسب:, ] [ 15:4 ] [ Amir ]

[ ]

 اکنون زمستان است



دل من نیز همچون هوا گرفته


کاش میشد تا بتوانم بعض گلویم را بشکنم


و بگویم که با من چه کرد


من چه عاشقانه دلگرم او بودم


و او دلش گرم دیگری بود


کاش قلبم بعد از رفتن او از حرکت باز می ایستاد


و کاش زمانه با من اینگونه رفتار نمیکرد


می گویند استوار باش چون کوه


و من چگونه استوار باشم وقتی تکیه گاهم را از دست داده ام


و همواره این سوال در ذهن من باقی است


و هنوز هم بعد از گذشت سالیان متمادی پاسخش را نیافتم
 
 

[ جمعه 29 دی 1391برچسب:, ] [ 14:51 ] [ Amir ]

[ ]

 من تمنا کردم


که تو با من باشي

تو به من گفتي،

هرگز هرگز

پاسخي سخت و درشت

و مرا، غصه اين هرگز کشت
 
 

[ جمعه 29 دی 1391برچسب:, ] [ 14:48 ] [ Amir ]

[ ]

 وقتي تنهائي و احساس تنهائي ميكني ، دلت ميخواد فرياد بزني 

 
دلت ميخواد صداتو همه ي آدمهاي دور و برت بشنوند . 
 
اما وقتي سرتو بلند ميكني تا داد بزني ، مي بيني هيچكس نيست ، هيچكس . 
 
فقط خودتي و خودت . 
 
دور و برت را نگاه مي كني . صبر مي كني تا شايد كسي بياد و قفل تنهائيت رو بشكنه . 
 
اما هر چي منتظر مي شي ، كسي نمي آد . 
 
اونوقته كه مي فهمي چقدر تنهائي . 
 
ترجيح ميدي مثل هميشه ، بغضتو قورت بدي تا زندگيت ادامه پيدا كنه
 
 
 

[ جمعه 29 دی 1391برچسب:, ] [ 14:8 ] [ Amir ]

[ ]

 عاشقم 


یک عاشق چشم به راه 

عاشقی که مدتهاست در غم انتظار نشسته است 

در آتش فاصله ها سوخته است

در گلدان طاقچه تنهایی ها شکسته است 

و 

همانی که تمام درهای دلتنگی ها بر روی او بسته است.
 
 
 

[ جمعه 29 دی 1391برچسب:, ] [ 14:5 ] [ Amir ]

[ ]

 روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت 

زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت 


چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم 
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت 


روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود 
مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت 


او کسی بود که از غرق شدن می ترسید 
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
 
 
 
 

[ جمعه 29 دی 1391برچسب:, ] [ 13:56 ] [ Amir ]

[ ]

 دلتنگیهای من را ببخش عزیز مهربونم.


اگر اینطور غمگین، اگر این طور دلگیرم.

همه از درد نبودن های توست.

کاش این آدمهای رنگارنگ از حال دلم خبر داشتند ،

کاش میدانستند در پس این چهره خندان، قلبی خسته و افسرده نشسته و هر لحظه ای

که میگذراند به امید روز رهایی از این زندا ن تن است.

کاش میدانستند این چشمها که روزگاری زندگی برایشان رنگین بود اکنون همه چیز را

از پس پرده ای خاکستری رنگ می نگرند و این قلب خسته که زمانی سرشاراز

آرزوهای دلفریب و رویایی بود دیگر تنها آرزویش تنها تو هستی و رویای تو.

شعری برایت سرودم ،تو را تنها تک ستاره آسمان آبی نقش زدم.

من برایت می خوانم زیباترین افسانه دوران را.

این روزها نبض زمان نیز تو را برای من می خواند.

این روزها تو را با چشم دلم می بینم.

آری این روزها قلب خسته ام نیز با ضرب غم انگیزی می تپد...
 
 

[ جمعه 29 دی 1391برچسب:, ] [ 1:3 ] [ Amir ]

[ ]

 سيـب سـرخي را بـه من بخشيـد و رفـت 

 

عاقبـت بر عشـق مـن خنـديـد و رفـت 
 
اشـك در چشمــان سـردم حلقــه زد 
 
بـي مـرو‏ت گريـه ام را ديــد و رفـت 
 
چشـم از مـن كنـد و دل از مـن بريـد 
 
حـال بيمـار مــرا فهـميــد و رفـت 
 
بـا غـم هجــرش مــدارا مـي كنـم 
 
گـر چـه بر زخمــم نمك پاشيد و رفـت
 
 

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 23:52 ] [ Amir ]

[ ]

 غروبا ميون هفته بر سر قبر يه عاشق 

يه جوون مياد ميزاره گلاي سرخ شقايق 
بي صدا ميشکنه بغضش رو ي سنگ قبر دلدار 
اشک ميريزه از دو چشمش مث بارون وقت ديدار 
زير لب با گريه ميگه:مهربونم بي وفايي 
رفتي و نيستي بدوني چه جگر سوزه جدايي 
آخه من تو رو ميخواستم اون نجيب و خوب و پاکو 
اون صداي مهربونو ،نه سکوت سرد خاکو 
تويي که نگه پاکت مرهم زخم دلم بود 
ديدنت حتي يه لحظه راه حل مشکلم بود 
تو که ريشه کردي با من توي خاک بي قراري 
تو که گفتي با جدايي هيچ ميونه اي نداري 
پس چرا تنها گذاشتي توي اين فصل سياهي 
تو عزيز تريني اما يه رفيق نيمه راهي 
داغ رفتنت عزيزم خط کشيد رو بودن من 
رفتي و ديگه چه فايده ناله و ضجه و شيون 
تو سفر کردي به خورشيد، رفتي اونور دقايق 
منو جا گذاشتي اينجا با دلي خسته و عاشق 
نميخوام بي تو بمونم ،بي تو زندگي حرومه 
تو که پيش من نباشي،همه چي برام تمومه 
عاشق خسته و تنها، سر گذاشت رو خاک نمناک 
گفت جگر گوشه ي عشق و دادمش دست تو اي خاک 
نزاري تنها بمونه،همدم چشم سياش باش 
شونه کن موهاشو آروم شبا قصه گو براش باش 
و غروب با اون غرورش نتونست دووم بياره 
پاکشيد از آسمونو،جاشو داد به يه ستاره 
اون جوون داغ ديده با دلي شکسته از غم 
بوسه زد رو خاک يار و دور شد آهسته و کم کم 
ولي چند قدم که دور شد دوباره گريه رو سر داد 
روشو بر گردوند و داد زد:به خدا نميري از ياد 
 

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 23:37 ] [ Amir ]

[ ]

 گمانم اين بود که اگر به دستانت تکيه کنم پشتم به کوه است

چه تصور ابلهانه اي ، باورم نميشد که روزي با دست تو بشکنم
ميگفتي توي اين دنيا هر چيز محالي ممکن است...باورم نميشد
اما ديگر برايم باور شد
که بهترين ادمها ميتوانند بدترين شوند
و تو که روزي بهترين بودي...ناگهان بدترين شدي...
چه چيز را ميخواهي به رخم بکشي؟
سادگيم را ؟
اما بدان...سادگيم را ساده نگير
باورت کردم...به خيال خامم که تو هم باورم کردي...
با تو دنيايي نقره اي ساختم
با تو نفس کشيدم...
به تو اميد بستم...
چه راحت شکستي و رفتي...
چه بي خيال اتش زدي...اين دل بي درمان را...
چه دير شناختمت ، افسوس ميخورم که چرا اينقدر بدبخت وساده بودم...
تو زلاليم را نديدي ، به بازيم گرفتي حداقل براي بار اخر منو به بدترين شکل بازي دادي..
مرا ، احساسم را به بازي گرفتي...
من بازيچه نيستم...عروسک هم نيستم ، تو به من دروغ گفتي...
دروغي بزرگ که منو دوست داشتي ...
اما...
مي بخشمت
 
 

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 23:11 ] [ Amir ]

[ ]

 خسته ام خسته اي تنها و غريب در دل شب 


که از تکرار شبهاي بي لبخند از تکرار ورقهاي سپيد تنهايي

که بي هيچ نوشته اي بي هيچ نقش و نگاري ورق مي خورند.

دلگيرم نمي دانم ستاره شمردنها تا به کي بايد تا سحر همراه من باشد 

نمي دانم بر روي ايوان شب تنها نشستنها تا به کي بايد کار من باشد 

نمي دانم به اميد قاصدک تنهايي نشستن ها تا به کي بايد کار من باشد 

چقدر در سکوت و تنهايي خويش دست و پا بزنم .

چقدر در لا به لاي شعله هاي اتش انتظار پرو بالم بسوزد

و من ذجه بزنم و خاموش بمانم چقدر به حوض خالي يخ بسته ي حياط 

خيره شوم و به انتظار ما هيهاي قرمز باشم 

چقدر شبها به اسمان تيره و بي ستاره خيره شوم

و در حسرت مهتاب و ستارگان باشم 

چقدر شبها گريه کنم چقدر روزها را بشمارم تا تو بيا يي 

نمي دانم .نمي دانم !!!
 
 
 

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 23:2 ] [ Amir ]

[ ]

دوست داشتن ؛ زبان . زمان . راه . دليل . نشانه نمي خواهد
دوست داشتن دل مي خواهد
و يک “من” مي خواهد و يک “تو”
.
هي تو.....من!!!!!
بانو
آن پيرهن قرمز پولک دارت را بپوش و مثل يک ماهي به آغوش من بيا …

من هنوز دريا دريا تو را دوست دارم …
.
ما
به هم نرسيديم.
امّا..
بهترين غريبه ات مي مانم
که براي تو
هميشه دوست داشتني ها را آرزو مي کند . . .
.
مي خواهي داستاني از علاقه ات  براي من  بنويسي :
يکي بود ، يکي …
بي خيال …
خلاصه اش چه مي شود!!!
.
ناسپاس از عشق پاکت نيستم
من که عمري با خيالت زيستم
دوستت دارم به جان تو قسم
روي حرفم تا ابد مي ايستم!..
.
از دور دوست داشتي !
بي هيچ عطري
آغوشي
نگاهي
يا حتي بوسه اي
تنها دوست داشتي …
اما حالا که دور شديم …
چه کنيم با اينهمه وابستگي …

مرگم باد اگر لحظه اي کوتاه بيابم و به ياد تو نباشم......

[ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ] [ 23:38 ] [ ]

[ ]

 تیک تیک  ِ ثانیه ها در گوش دقایق می خوانند


و دقایق برای ساعت ها نجوا می کنند

ساعت ها روزها را به بازی می گیرند

و روزها ماه ها را

و ماه ها سال ها را ...

و این چنین می شود که ایام می گذرد

و من روزهای بی قراری و دلتنگی و تنهاییم را

با هزار روایت بی الفبا از حضور تو ترسیم می کنم

 و می گویم :

انگار همین دیروز بود

كه عاشقت شدم

و تا ابد عاشقت می مانم
 
 
 
 

[ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ] [ 19:46 ] [ Amir ]

[ ]

 منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم


در چشمانت خیره شوم

دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

سر روي شانه هایت بگذارم

از عشق تو ، از داشتن تو

اشک شوق ریزم
 
 
 
 

[ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ] [ 19:19 ] [ Amir ]

[ ]

 توی آسمون دنیا هر کسی ستاره داره

 

چرا وقتی نوبت ماست آسمون جایی نداره

 

واسه من تنهایی درده درد هیچکس رو نداشتن

 

هر گل پژمرده ای رو تو کویر سینه کاشتن

 

دیگه باور کردم این رو

 

که باید تنها بمونم

 

تا دم لحظه مردن شعر تنهایی بخونم

 

 

 

[ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ] [ 1:10 ] [ Amir ]

[ ]

 خوبم...

 

باور کنید...

 

اشکها را ریخته ام...
 
غصه ها را خورده ام...
 
نبودنها را شمرده ام...
 
این روزها که میگذرد خالی ام...
 
خالی از خشم
 
نفرت...
 
دلتنگی ...
 
و حتی از عشق...
 
خالی ام از احساس..
 
 
 

[ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ] [ 1:4 ] [ Amir ]

[ ]

 با خیال دیگری می رفت

و

منه ساده ..

چه عاشقانه

کاسه ای آب

پشت سرش خالی میکردم ...
 
 

[ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, ] [ 22:44 ] [ Amir ]

[ ]

 


با صدای نرم و طعم سرد سکوت...



امروز لحظه ها سراسر دلتنگی بود.... 

و چشمها خیره در عبور ثانیه ها همچنان بی قرار...

و گوش ها تکرارِ سکوت خویش را می شنیدند...

دیگر نخواهم ماند...

دیگر چشم براه هیچ مسافری نخواهم ماند...

نمی دانم پایان شبنم سحرگاهی سرآغاز چیست...

ای کاش امواج بادها سرود رفتن و رفتن و برنگشتن ها را زمزمه نکنند...

انگار آهسته و بی صدا برگهای خاطره ها را ورق می زنی...

و در انتهای هر کلامی آرام می گیری و می گویی خداحافظ.....
 
 
 

[ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, ] [ 21:53 ] [ Amir ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه