باز امشب چشم به آسما ن دوخته ام ٬
باز امشب گوش به صدای بال کبوتران می سپارم تا شاید ٬صدای بال تو را هم بشنوم
باز امشب تمام حرف ها و درد دلهام را در قفس سینه ام محبوس کرده ام...
خیلی وقت است که دیگر به خوابم نمی ياي ٬
خیلی وقت که شبانگاهان گلهای بالش من رنگ اشک به خود می گیرن ٬
رفتی ...
خیلی زود ...
بدون هیچ خبری ...
تنها یادگار من از تو ٬ نقش غروبی است که تو را با خودش برد...
باغ زندگی ام خزان شد ٬اشک چشمام خشک شد ٬
سکوتم رنگ بغض گرفت ٬
تو رفتی ٬
خیلی زود ...
من با حسرت به پروازت خيره شدم
تو رفتی و دستام سرد شد...
دنياي من تير و تار شد
آخرین خیال نگاهت را در قلبم به یادگار دارم ٬خوشحالم که لبخند می زنی ٬
بیا و ببین که امشب برایت معجر سیاه بر سر کرده ام ٬
بیا و ببین که قلب من برای دیدنت پرپر می زند ٬
بیا و ببین که غم ندیدن تو چه بر سرم آورده ٬
بیا و ببین که دیگر هیچ ستاره ای به من لبخند نمی زنه ٬
بیا که خیلی وقته دلتنگ چشماتم ٬
بیا و ببین که با رفتنت همه چي و باختم
بيا و ببين كه چجوري خورد شدم
[ جمعه 24 آذر 1391برچسب:, ] [ 15:18 ] [ Amir ]
[